"The first"پارت۵
"The first"پارت۵
&موفق باشی!
)چهار روز بعد
@وااای چقد خوابم میاد! این واقعا نامردیه که حتی
ساعت سه شب هم باید گزارش تهیه کنم! اشکال
نداره.... برای اول شدن هرکاری میکنم...
)با خودش حرف میزد تا خوابش نبره... اما
ناخواسته چشمای خستهش بسته شدن و کنار تخت
بیمار روی صندلی همراه خوابش برد... نفهمید
کی... چطوری و اصال چرا... اما نوار قلب بیمار
خط ممتد رو نشون میداد! قلب بیمار از حرکت
وایساده بود! اونم دقیقا زمانی که ا/ت باال سر بیمار
خوابش برده بود... ا/ت باید درخواست کمک
میکرد...
@چ.چ.چیشده؟ چرا اینطوری شد؟ نه! نههههه! یکی
بیاد کمک! کمکم کنید! بیمار ایست قلبی کرده!
)اونموقع شب، پزشکای اصلی شیفت نداشتن... ا/ت
باید چیکار میکرد؟ اون فقط پزشک مغز و اعصاب
بود نه قلب و عروق!... وقتی با گریه داد میز
نامجون با عجله و ترس وارد اتاق شد و پشت سرش
آقای لی و چند تا از پرستارا وارد اتاق شدن...
&چیشده؟
@ق.قلبش از حرکت ایستاده!
#چطور گذاشتی این اتفاق بیفته؟ تو که تمام شب رو
اینجا بودی!!
@م.م.من....
&شوک الکتریکی! حاال!
#کیم نامجون تو اجازه نداری! تو انترن پزشکی
مغز و اعصابی نه قلب!
&االن وقت اینکه من چی هستم رو نداریم! قبال در
موردش مطالعه داشتم! تو این وضعیت هم که شما
نمیتونید بخاطر دستتون کاری انجام بدید... تا دیر
نشده باید شروع کنم...
#خوب به حرفام گوش کن...
&بعدا گوش میکنم! همین حاال دستگاه شوک
الکتریکی رو برام بیارین!
+ب.بله همین االن
نامجون مشغول احیای بیمار بود... سخت درگیر
بود تا ضربان قلب رو برگردونه... از استرس زیاد
پیشونیش خیس عرق شده بود... ولی حتی یه لحظه
هم فکرش جای دیگه نرفت و با تمرکز فقط به
برگردوندن بیمار فکر میکرد...
)بعد تالش های بی وقفه نامجون... دوباره ضربان
قلب به حالت عادی برگشت....
+قربان بیمار برگشت! ضربانش برگشت!!
)نامجون نفس عمیقی میکشه و با قیافه ای جدی
احساس موفقیت میکنه
&چی؟جدی؟ خداروشکر... به خیر گذشت
#ریسک زیادی کردی... اگه چیزی میشد باید کال
از پزشکی دست میکشیدی
&خودم خوب میدونم....
#این آخرین باره که به ا/ت اجازه میدم مسئول یه
بیمار باشه... اون خوابش برد... بخاطر این قضیه
راحت ازش نمیگذرم... میشنوی که چی میگم ا/ت؟
&ا/ت؟ ا/ت!!!! حالت خوبه؟ چ.چرا اینطوری شدی
&موفق باشی!
)چهار روز بعد
@وااای چقد خوابم میاد! این واقعا نامردیه که حتی
ساعت سه شب هم باید گزارش تهیه کنم! اشکال
نداره.... برای اول شدن هرکاری میکنم...
)با خودش حرف میزد تا خوابش نبره... اما
ناخواسته چشمای خستهش بسته شدن و کنار تخت
بیمار روی صندلی همراه خوابش برد... نفهمید
کی... چطوری و اصال چرا... اما نوار قلب بیمار
خط ممتد رو نشون میداد! قلب بیمار از حرکت
وایساده بود! اونم دقیقا زمانی که ا/ت باال سر بیمار
خوابش برده بود... ا/ت باید درخواست کمک
میکرد...
@چ.چ.چیشده؟ چرا اینطوری شد؟ نه! نههههه! یکی
بیاد کمک! کمکم کنید! بیمار ایست قلبی کرده!
)اونموقع شب، پزشکای اصلی شیفت نداشتن... ا/ت
باید چیکار میکرد؟ اون فقط پزشک مغز و اعصاب
بود نه قلب و عروق!... وقتی با گریه داد میز
نامجون با عجله و ترس وارد اتاق شد و پشت سرش
آقای لی و چند تا از پرستارا وارد اتاق شدن...
&چیشده؟
@ق.قلبش از حرکت ایستاده!
#چطور گذاشتی این اتفاق بیفته؟ تو که تمام شب رو
اینجا بودی!!
@م.م.من....
&شوک الکتریکی! حاال!
#کیم نامجون تو اجازه نداری! تو انترن پزشکی
مغز و اعصابی نه قلب!
&االن وقت اینکه من چی هستم رو نداریم! قبال در
موردش مطالعه داشتم! تو این وضعیت هم که شما
نمیتونید بخاطر دستتون کاری انجام بدید... تا دیر
نشده باید شروع کنم...
#خوب به حرفام گوش کن...
&بعدا گوش میکنم! همین حاال دستگاه شوک
الکتریکی رو برام بیارین!
+ب.بله همین االن
نامجون مشغول احیای بیمار بود... سخت درگیر
بود تا ضربان قلب رو برگردونه... از استرس زیاد
پیشونیش خیس عرق شده بود... ولی حتی یه لحظه
هم فکرش جای دیگه نرفت و با تمرکز فقط به
برگردوندن بیمار فکر میکرد...
)بعد تالش های بی وقفه نامجون... دوباره ضربان
قلب به حالت عادی برگشت....
+قربان بیمار برگشت! ضربانش برگشت!!
)نامجون نفس عمیقی میکشه و با قیافه ای جدی
احساس موفقیت میکنه
&چی؟جدی؟ خداروشکر... به خیر گذشت
#ریسک زیادی کردی... اگه چیزی میشد باید کال
از پزشکی دست میکشیدی
&خودم خوب میدونم....
#این آخرین باره که به ا/ت اجازه میدم مسئول یه
بیمار باشه... اون خوابش برد... بخاطر این قضیه
راحت ازش نمیگذرم... میشنوی که چی میگم ا/ت؟
&ا/ت؟ ا/ت!!!! حالت خوبه؟ چ.چرا اینطوری شدی
- ۶.۰k
- ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط